زمان جاري : شنبه 16 تیر 1403 - 9:45 قبل از ظهر
نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم

::: در حال بارگيري لطفا صبر کنيد :::
تحول
تعداد بازديد : 495
n-213
آفلاين


گروه مدیران
ارسال‌ها : 90
عضويت: 29 /1 /1393
محل زندگي: esf
سن: 18
تشکرها : 69
تشکر شده : 71
تحول

یه روز جوانی طالب تحول ، سراغ استاد فرزانه ای رفت و گفت :

کمکم کن تا رشد کنم و شکوفا بشم.

استاد اونو برد کنار رودخونه ای که بیرون شهر بود و ازش خواست سرش رو توی آب فرو کنه و تا جائی که نفس داره بیرون نیاد!

جوان هم این کار رو کرد و وقتی خواست سر رو بیرون بیاره ، استاد سرش رو فشار داد و اجازه نداد از آب بیاد بیرون!

و وقتی که بی رمق و سست شد ، استاد رهاش کرد تا بیرون بیاد!

جوان متعجب و حیرت زده ، در حالیکه نفس نفس می زد ، به استاد نگاه می کرد.

پیر فرزانه ازش پرسید :

پسرم وقتی که نمی گذاشتم بیرون بیای ، بزرگترین آرزوت چی بود؟

پسر فریاد زد :

هوا ، زندگی.

استاد لبخندی زد و گفت :

برای تحول باید به همین اندازه مشتاق باشی!

پرنده ای را که دوست میداری ...
رهایش کن !

.
.
پرنده عاشق بر می گردد

یکشنبه 02 شهریور 1393 - 12:05
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
تشکر شده تشکر شده: 1 کاربر از n-213 به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند: admin -



تمامي حقوق اين انجمن مربوط به سايت خورشید پارس ميباشد و کپي برداري از آن فقط با ذکر منبع مجاز ميباشد

*****
*****